سلام دوستان! سال نو مبارک! آقای متان هستم و از اینکه افتخار آشنایی با شما گوزدوستان فارسی زبان را پیدا کردم بسیار خوشحالم همینطور از رایحهی عزیز که این فرصت را به من داد که از طریق وبلاگش برای شما مطلبی از فعالیتهای نفخ آور و باددار خودم بنویسم سپاسگزارم.
خیلی از مردم همیشه در مورد فعالیت و استعداد بادی و گوزی از من سوال میکنند که فکر میکنم اگر بخواهم لحظه لحظهی آن را برای شما بگویم چیز خسته کنندهای باشد پس حالا سعی میکنم داستان گوزنده شدن خودم و درآمدن به این حرفه را به صورت خلاصه برایتان شرح دهم.
قبل از هر چیز باید این را یادآوری کنم که فعالیتهای مقعدی کار سادهای نیست و نمیشود روی آن کنترل داشت شاید شما بتوانید برای مدتی گوز یا مدفوع خود را کنترل کنید ولی این زمان طولانی نخواهد بود و در هر صورت شما بی اختیار از شر این پدیده خلاص خواهید شد. حالا کسی را فرض کنید که نه تنها توانایی این را داشته باشد که این دو پدیده بزرگ را در اختیار خود بگیرد بلکه روی حالت صوتی و واکهای آن مثل یک رهبر ارکستر کنترل داشته باشد.
درباره اینکه من چگونه پی به این استعداد خود بردم باید عرض کنم که در اوایل پانزده سالگی در حالیکه مشغول تمرین حرکت لوتوس در یوگا بودم که آن را خواهر عزیزم به من یاد داده بود فهمیدم که میتوانم از مقعد خود هم تنفس کنم یعنی دم و بازدمی با صدای گوز از مقعد خود ایجاد کنم. از این اتفاق بسیار خوشحال شده بودم و روز بعد آن را برای همکلاسی های خود در وقت نهار در زمین اسکواش دبیرستان محل تحصیلم در "چِشایر" انگلستان اجرا نمودم که بسیار مورد استقبال قرار گرفت به طوری که از فردا کار من در وقتهای استراحت گوزیدن برای دوستانم بود و بعد از آن بود که کم کم در مدرسه معروف شدم و هر روز مخاطبین برنامه گوزی من زیادتر میشدند. البته من استعداد خود را همینطور مفت و مجانی در اختیار طرفدارانم در مدرسه قرار نمیدادم و در سالهای دبیرستان تمام پول توجیبی من از همین راه تامین میشد که انصافاً مبلغ خوبی هم بود.
بلافاصله بعد از دبیرستان در راه آهن انگلستان مشغول به کار شدم و بعد از مدتی با شرکت در کلاسها و کارگاههای فنی گوناگون توانستم مهندس قطار (لوکوموتیو ران) شوم و موقعیت خوبی در حرفه خود به دست آوردم. یکی از این کلاسها در مورد سوخت گیری و پس از آن تخلیه گازهای حاصل از اکسید مواد سوختی در سیستم لوکوموتیو بود که این موضوع مرا به یاد استعداد خود انداخت و به یاد من آورد که مدتهاست استعدادم مورد بی مهری و کم لطفی از طرف خودم قرار گرفته است. برای همین دیگر تعلل را جایز ندیدم و همان روز در وقت استراحت برای همکاران خود به اجرای برنامه گوزی پرداختم که بازهم مورد استقبال قرار گرفته و بسیار تشویق شدم و بعضی از دوستان آنچنان به خنده افتادند که غذا در گلویشان پرید و بعضی دیگر روی زمین سالن غذا خوری ولو شدند و به گوز گوز افتادند. دوباره دوران معروفیت من آغاز شده بود ولی اینبار محبوب کارکنان راه آهن شدم و در اکثر نقاط از من درخواست هنرنمایی میشد.
ولی متاسفانه بعد از مدتی به یکی از شهرهای دورافتاده و بی امکانات و همینطور کم جمعیت منتقل شدم. جایی که عجیب ترین موجودات راه آهن انگلستان در آنجا جمع شده بودند و گل سر سبد این موجودات دو دستیار من بودند که یکی از آنها نماد رعایت بهداشت بود و اگر بخواهم یکی از چشمههای هنر او را مثال بزنم میتوانم به این اشاره کنم که این شخص همه جای خود را با یک دستمال تمیز میکرد و قدمت این دستمال حداقل به پانزده سال میرسید و هر بار بعد از پاک کردن مثلا بینی خود دستمال را با محتویاتش روی شوفاژ قرار میداد تا خشک شود. تازه این عزیز، دستیار محبوب من حساب میشد چون دستیار دیگرم از وقتی که پشت لبش سبز شده بود تا آن موقع که چهل ساله بود بی وقفه مشغول دستمالی خودش بود و بدون خجالت این کار را جلوی چشم همه انجام میداد. خود شما قضاوت کنید که در این شرایط و بعد از تجربه دورانی شیرین در شهر خودم، روحیهی من چگونه بود.
اما خوشبختانه دوران سختی زیاد طول نکشید و من در محل کار با شخصی دوست شدم که نوازنده یک گروه "جاز" بود و از من دعوت کرد که اوقات بیکاریم را به کلوپی که او و گروهش در آن اجرا داشتند بروم که من هم با خوشحالی قبول کردم و پس از مدتی که رفاقت من با اعضای گروه بیشتر شد شبی بعد از برنامهشان و در خلوت دوستانه به هنرنمایی کوتاهی پرداختم و نظر دوستانم را جویا شدم که پس از یک سکوت طولانی و بهت زده، دوستانم به تشویق بسیار من پرداختند و من را گمشدهی حالا پیدا شدهی خود نامیدند.
از فردای آن روز من به اجرای برنامه همراه گروه پرداختم که بسیار مورد استقبال قرار گرفت و محبوبیت ما از آن کلوپ و آن شهر فراتر رفت.و کلوپ داران مختلف برای حضور ما در در کلوپشان لحطه شماری میکردند.
به این ترتیب من از راننده لوکوموتیو به یک گوزنده حرفهای و تمام وقت تبدیل شدم.
اکنون سالهاست که به اجرای برنامه در جای جای دنیا و برای گوز دوستانی از طیف عادی مردم تا خانوادههای سلطنتی مثل خانواده ملکه انگلستان پرداخته و از طریق این زبان بینالمللی! پیام خود را به گوش همگان رساندهام.